Tuesday, March 6, 2007

Fareidun Moshiri

بهار می شود

یکی دو روزِ دیگر از پگاه
چو چشم باز می کنی
زمانه زیر و زبر
زمینه پر نگار می شود
زمین شکاف می خورد
به دشت سبزه می زند
هر آن چه مانده زیر خاک
هر آن چه خفته زیر برف
جوان و شسته رفته آشکار می شود
به تاج کوه
ز گرمیِ نگاهِ آفتاب
بلور لرف آب می شود
دهان دره ها پر از سرود چشمه سار می شود

نسیم هرزه پو
ز روی لاله هایِ کوه
کنار لانه هایِ هفت رنگ
نفس زنان و خسته می رسد
غریقِ موجِ کشتزار می شود

در آسمان
گروه گله هایِ ابر
ز هر کنار می رسد
بهر کرانه می دود
به روی جلگه ها غبار می شود
درین بهار ... آه
چه یادها
چه حرف های ناتمام
دلِ پر آرزو
چو شاخِ پر شکوفه باردادر می شود

نگار من
امید نوبهار من
لبی به خنده باز کن
ببین چه گونه از گلی
خزانِ باغِ ما بهار می شود.