Saturday, May 19, 2007

دو شعر از: غاده السمان

چیزی مسخره در دوستی ماست؛
از من می خواهی که
جامه ی "کریستین دیور" بر تن کنم،
خود را به عطر شاهزاده ی "موناکو" عطرآگین سازم،
و دایره المعارف "بریتانیکا" را حفظ کنم،
و به موسیقی یِ "یوهان برامس" گوش فرا دهم،
به شرط این که:
هم مانند مادر بزرگ ام بیندیشم!!!
...
از من می خواهی که پژوهش گری چون "مادام کوری" باشم،
چون "مادونا" و رقاصه ای دیوانه در شب سال نو؛چونان "لوکریس بورگیا" ،
و زنی عارف باشم چون "رابعه عدویه"...؟!
اما فراموش کردی که به من بگویی:
چه گونه...

------


"جدایی از صمیم قلب"

این که با تو باشم و با من باشی
و با هم نباشیم،
جدایی همین است.

این که یک خانه ما را در بر می گیرد،
اما یک ستاره ما را در خود جای نمی دهد؛
جدایی همین است.

این که قلب ام اتاقی شد
خاموش کننده ی صداها با دیوارهای مضاعف،
و تو آن را به چشم ندیدی،
جدایی همین است.

این که در درون جسم ات،
تو را جست و جو کنم
و آوای ات را در درون سخنان ات،
جست و جو کنم
و ضربان نبض ات را در میان دستان ات،
جست و جو کنم...


جدایی همین است....

No comments: